کافه اندیشه نیکشهر
تلاش برای واکاوی فرهنگ عامه و رشد آگاهی های اجتماعی

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 34
بازدید کل : 11222
تعداد مطالب : 5
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


از آن روز که اجداد بسیار کهن ما جرأت پایین آمدن از درخت ها را پیدا کردند و پروسه ی تغییر سبک زندگی در مغز کوچک حیوانی شان به طور ملموس نقش بست،مفهوم "وقت" و "زمان" نیز در ذهنشان جا باز کرد،انسان از دیر باز محو گذشت زمان بوده است،طلوع خورشید،بالا آمدن آفتاب و سرانجام پنهان شدن آن پشت کوه ها ذهن انسان اولیه را درباره زمان به طور جدی به چالش کشیده است.چیزی  در گذر است ،آب در گذر است،سایه متغییر است،تولدها و مرگ ها و پیر شدن ها،مصداق های عینی گذشت زمان در جوامع ابتدایی بوده اند،چیزی در گذر است من در گذرم تو در گذری همه در گذریم.

 

اما به هر حال انسان اولیه در مقایسه با انسان امروزی اینقدر با مفهوم "زمان" دست و پنجه نرم نمی کرده است،انسان امروزی ساعت به دست گذاشته است و ثانیه به ثانیه زندگی خود را عملا رصد می کندو چه بسا در بسیاری از جاها صدم و حتی هزارم ثانیه هم مهم است، عباراتی همچون "وقت طلاست" که ساخته انسان امروزی است در این مفهوم قابل تفسیر است.

این روزها اسباب بازی خاصی در کشور و مخصوصا در بلوچستان دست پیر و جوان و بچه ها دیده می شود که بیش از حد شایع و فراگیر شده است،این اسباب بازی  که اسم خاصی هم ندارد و به دلیل صدایی که تولید می کند به آن "تق تقو" می گویند،که از دو بخش پلاستیکی تشکیل شده که بر اثر برخورد با یکدیگر صدا ایجاد می کنند،کاری که بازی کننده باید انجام دهد این است که بایک دست، آن را بگیرد و با تکان دادن دست  و "مدیریت ذهنی" باعث برخورد دو قسمت پلاستیکی به یکدیگر شود.

 

هر گاه پدیده ای بیش از حد فراگیر شود احتمالا دلیل یا دلایل خاصی هم برای فراگیر شدن بیش از حدش وجود دارد، به راستی سوال اینجاست که چرا جامعه سنتی رو به رشد جامعه بلوچ تا این حد این اسباب بازی را می پذیرد؟؟؟ فکر نکنم بچه ی بالای چهار سالی وجود داشته باشد که ازین اسباب بازی نداشته باشد حتی جوانان و میانسالان جلوی مغازه هایشان که بیکار نشسته اند "وقت"(یادتان باشد داریم می گوییم وقت) خود را با این اسباب بازی سپری می کنتد.

 

بیکاری،فرار از مشکلات، مهم نبودن "زمان" در کوتاه مدت،فرار از لحظه ها،آلترنیتیوی برای هر آنچه که دوست نداریم در موردشان بیندیشیم،گویی بلوچ با به صدا در آوردن تق تقو بیکاری خودش را فریاد میزند گویی بلوچ رقابت برای "تداوم صدای تق تق" را آلترنیتیوی برای رقابت های سیاسی و اجتماعی قرار داده است،نمی توانم بیست دقیقه بازی کردن با تق تقو را برابر با بیست دقیقه نشأگی حاصل از مواد مخدر یا شراب،یکسان ندانم!

 

گوش از شنیدن پر نمی شود و چشم از دیدن سیر نمی شود،درد را از هر طرف که بنویسی درد خوانده می شود،صدای تق تق این دردها را به وضوح بیان می کند و تراژدی اینجاست که درمانی برای این درد مزمن یافت نمی شود،حداقل حالا حالا ها یافت نمی شود و اگر به ظاهر درمانی باشد موقتی و به شدت درد آور است.آخر اگر درمان را از آخر بخوانیم واژه ای به دست می آید که از خود واژه ی درد هم  غم انگیز تر است!

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:روانکاوی,فرهنگ عامه,بلوچ,اسباب بازی,روانکاوی اسباب بازی, توسط s.r

بیش از اندازه خوبیم،بیش از اندازه مهربانیم و این مهربانی کار دستمان داده است،صدایمان در برابر بی عدالتی های یکدیگر در نمی آید،چقدر با آرامش سکوت می کنیم. همه سعی مان این است که جایی دیکته ننویسیم تا غلط غلوط نداشته باشیم،آری دیکته نانوشته غلط ندارد. حسی مبهم ما را به سکوت فرا می خواند،چیزی نگو ، چیزی ننویس،حرفی نرن،بی خیال و این بی خیالی ها، ما مکرانی ها را همانی کرده است که امروز هستیم،صدایمان از گلویمان بیرون نمی آید،گویی ناخودآگاه جمعی مان به ما تلقین کرده که خوب بودن در ساکت بودن است!

این سکوت هایمان باعث شده تا از یک راننده تاکسی گرفته تا رییس یک اداره از این نقطه ضعف ما سوء استفاده کنند،گویی در این جهان سوم ما(بهتر است بگویم جهان سی ام)هر کس اندکی قدرت داشته باشد تمام گره(عقده)های روانی خود را بر سر آدم های دیگر خالی می کند.

_راننده تاکسی شهر ما به جای 4 مسافر 5 نفر  را سوار  می کند،به جای 800 تومن 1000 تومن می گیرد،در هوای جهنمی تیر ماه کولر تاکسی را روشن نمی کند و شیشه ها را پایین می  کشد!،باقیمانده پولت را به بهانه نبود پول خورد پس نمی دهد و ما شهروندان متمدن جهان سی ام تشکر کرده و پیاده می شویم با افتخار و حسی سرشار از رضایت سکوت می کنیم،اصلا مگر 500 تومن 1000 تومن ارزش اعتراض دارد؟بع بع کردن و  واق واق کردن کار حیوانات است،انسان متمدن جهان سی ام با فرهنگ تر !!! از ان است که به این چیزهای کوچک اعتراض کند!!!

_کارمند اداره ما،کار ارباب رجوعی را که پنج دقیقه بیشتر طول نمی کشد به پنج روز بعد موکول می کند،چون در آن لحظه حال و حوصله ندارد،ولی ما همچنان صدایمان درنمی آید!

_امان از روزی که آقا معلم با خانمش یا خانم معلم با آقایش دعوا کرده باشد بیچاره دانش آموزان بدجور تاوانش را پس خواهند داد(مگر نه آن است کا دانش آموزان جهان سی ام ما مثلا در شهر پیشرفته نیکشهر هنوز که هنوز است کتک می خورند؟) ولی ما به طور قابل پیش بینی شده ای صدایمان در نمی آید!

_تنها سوپر مارکت محله ما، ماست 2500 تومانی رو 5000تومان می فروشد!!! ولی ما از بس که متمدن هستیم و اهل اعتراض نیستیم همچنان ازش خرید می کنیم و همچنان صدایمان در نمی اید!

اما به راستی تبعات این صدا در نیامدن ها چیست؟

اگر کمی ژرف تر به موضوع بنگریم در میابیم که این سکوت ها همه جا مشابه هم است،سکوت های کم اهمیت تر زمینه روانی ما را برای سکوت های مهم تر فراهم می کند،چون سکوت را در برابر راننده تاکسی تمرین کرده ایم و به خوبی فر ا گرفته ایم در برابر "دنبال نخود سیاه فرستادن های" کارمندیک اداره هم سکوت می کنبم، سکوت برابر است با من برابر است باتو! سکوت برابر است با مظلومیت،سکوت برابر است با جهان سی ام شدن!


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ جمعه 1 شهريور 1392برچسب:جهان سی ام,سکوت,جامعه شناسی سکوت,راننده تاکسی,نیکشهر, توسط s.r

حدود شش قرن پیش،حوالی قرون وسطی،سرو کارم به یک اداره دولتی افتاد،وارد ساختمان اداره شدم،بعد از پنج دقیقه پرس و جو و اصرار مرا به اتاقی راهنمایی کردند،در زدم و وارد شدم،آقایی با کت و شلوار شیک پشت میز نشسته بود  حتی به من به عنوان یک ارباب رجوع نگاه هم نمی کرد،فقط در جواب سلامم آرام گفت سلام،دلیل مراجعه ام را برایش توضیح دادم،گفت(هنوز هم به من نگاه نمی کرد): برو دوسه روز بعد بیا درستش میکنیم،گفتم نمیشه این موضوع برایم حیاتیه،باید همین امروز انجام بشه چون . . .گفت امروز سیستممون قفله،سرورمون جواب نمیده باید اینو به مرکز اعلام کنم تا در صدر اولویت های ما قرار بگیره برای فردا یا پس فردا !!! 

توی کودکستانی که ما درس میخوندیم یه چیزایی یاد گرفته بودیم ولی با این حساب به نظرم حرف هایش سروته نداشت،یا خیلی باکلاس بود که من متوجه نمیشدم،تشکر کردم(نمیدونم چرا؟)و از اتاقش خارج شدم،دم در که رسیدم کمی با خودم کلنجار رفتم دیدم نمیشه،باید کار من امروز انجام بشه،ضروریه ضروری،امدادهای غیبی در همان حال به گوشم رسید که گوشی ات رابردار و به دایی ات زنگ بزن شاید . . .،همراه اولم که واقعا اولین همراهم بوده در طول این سالها و در چنین مواقعی  خوب گره از کار آدم می گشاید،شاره دایی را گرفتم،الو سلام دایی چطوری؟؟ .....الان جلوی اداره ...... هستم میگند کارت انجام نمیشه ولی کار من یعنی .....ضروریه،دایی:اوکی همونجا وایستا الان بهت زنگ میزنم،دو دقیقه بعد،همراه اولم زنگ میخورد،دایی:برو پیش آقای .....حله!!!،فعلا......

دوباره همان اتاق تق تق تق سل ا ا،سلام آقای ....خوبی سلامتی،چرا نگفتی خواهرزاده ی فلانی هستی،اصلا نشناختمت به خدا،قبلش هماهنگ میکردی،من:هاج و واج!

داییت به گردن ما خیلی حق داره،غلامحسین(آبدارچی احتمالا)دوتا چایی واسه ما بیار لطفا،!!!! ده دقیقه بعد من دوباره دم ساختمان اداره،حالا کارم انجام شده،احتمالا خوشحالم،ولی انگار یه جای کار میلنگه،اینکه "چطور می شود که این طور می شود"؟ چرا آن "نمی شود"های صریح با یک تماس کوتاه به "می شود" تبدیل می شود،حتی به نظرم یک جای کار نه،این جا همه ی کار می لنگد.

کجای این جهان ایستاده ام که که گردش روزگار این چنین به سرگیجه دچارم کرده است؟ چشم هایم را که نمی توانم ببندم،گوش هایم را که نمی توانم بگیرم،کار از "خود را به کوچه علی چپ زدن" گذشته است،بوی گندش همه جا را گرفته،سنگ های منطق ذهنم روی سنگ بند نمی شود! حالت تهوعی عمیق وجودم را فرا گرفته است،به راهم ادامه می دهم،دور و برم را خوب نگاه میکنم حالا دیگر  هیچ کس دور و برم نیست واز ته دل فریاد میزنم: "مرگ بر جهان سوم" "مرگ بر جهان سوم"


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ شنبه 26 مرداد 1392برچسب:پارتی بازی,اداره دولتی,جهان سوم,تهوع, توسط s.r

چند سالی است که در ماه رمضان در اکثر شهرهای استان مسابقاتی تحت عنوان جام رمضان برگزار می شود،مسابقاتی با حال و هوایی متفاوت،با شور و هیجانی که در مکان های دیگر نمی بینیم وعلاقه ای که وصف ناشدنی است،دنیایی از عشق و علاقه و شور و هیجان با کمترین امکانات،در این مسابقات تیم های مختلفی از شهر و  روستاهای مختلف شرکت می کنند وبه بزمی رونق می دهند که جامعه کم دارد،در طول سی شب ماه رمضان علاوه بر مراسم های دیگری که در این ماه انجام می شود این مسابقات به شهر حال و هوای دیگری داده است،تماشاگرانی را می بینیم که از مسیرهای طولانی پر پیچ و خم روستاهای مختلف به سمت سالن تربیت بدنی می روندبه راستی در این زمین فوتبال چه می گذرد که این همه مشتاق و هوادار را در خود و اطراف خود جمع می کند؟ از بازیکن و مربی و مسوولین و هوادار گرفته،سی شب را در سالن تربیت بدنی برای تماشای مسابقات  فوتسال می گذرانند،کسانی که حتی اگر یکبار به چنین جایی رفته باشند یقینا اذعان می کنند که شور   و هیجانی وصف ناشدنی را مشاهده کرده اند.

جامعه در درون خود کسالت و یاس و رکود را پشت سر می گذارد،آن هم جامعه ای جوان که نیاز به شور و هیجان دارد و امروزه علم روانشناسی ثابت کرده که هر فردی باید شور وهیجان خود را از راه مثبت بروز دهد و آن را تخلیه کند.در جوامع پیشرفته که همه چیز درست سر جای خودش قرار دارد مکان هایی مشخص و کارشناسی شده ای برای این مورد وجود دارد،پارک های مختلف،شهربازی ها،ورزشگاه های رشته های مختلف با امکانات ویژه،سیرک ها،جلسه ها و کنفراس های مختلف برای تبادل نظر و اظهار وجود،حزب ها و اینجیو ها و ...، 

فوتبال و فوتسال همیشه طرفداران خاص خودش را داشته،طرفدارانی که به خاطرش از همه چیز می گذرند و گاهی همه زندگی شان می شود فوتبال و فوتبال. اما امروزه دیگر با پیشرفت تکنولوژی و وسایل صوتی و تصویری و اینترنت،حوصله ی مردم کمتر سر می رود و این نکته از اینجا مهم تر می شود که ناگذیر امروزه دیگر باید اینطور تفسیر کنیم که حضور درجایی به معنی عدم حضور درجای دیگر است،به طور ساده یعنی اگر آقای الف در  سالن تربیت بدنی باشد به این معنی است که او در خانه یا مثلا در مسجد نیست!،این جاست که یاد وعظ یکی مولوی ها می افتم که از جوانان انتقاد می کرد که فوتبال را به حضور در مسجد ترجیح می دهند،

اما بحث بر سر این است که فوتبال در خود چه دارد که مردم این چنین شیفته اش شده اند؟ به نظر می رسد که حس های مختلفی دست به دست هم داده اندو به مفهوم فوتبال عمق و غنا بخشیده اند:حس تعلق به یک گروه(کشور و شهر و روستا)،حس رقابت،حس برتری طلبی،حس مسوولیت پذیری،حس همزیستی اجتماعی،حس هیجان طلبی، و ...،هر کدام از این حس ها به سهم خود در جذابیت این بازی جادویی نقش قابل توجهی دارند،فوتبال امروزه دیگر یک بازی عادی در حد یک سرگرمی نیست،فوتبال یک پدیده اجتماعی بالنده و پویاست و به راستی خود یک زندگی است با همه فراز و فرود هایش باهمه شادی ها و تلخی هایش،از فوتبال باید آموخت که هیچ کس از قبل برنده نیست،لازمه موفقیت این است که همه باید باهم همکاری کنند،تلاش و تلاش وتلاش به اضافه چاشنی شانس درست مثل خود زندگی،زیبا بازی کردن هنر است نه فقط صرف بازی  کردن،اگر خطا کنیم تاونش را پس می دهیم،هر وقت ما می بازیم یکی دیگر می برد. این است زندگی در مقیاسی کوچکتر،اما ما هیچ کدام از این فراز و فرودها را در وعظ آن مولوی که انتقاد می کرد نمی بینیم.


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:فوتبال,فوتسال,جام رمضان,نیکشهر,مکران,نقد,جذابیت فوتبال,هواداران فوتبال, توسط s.r

پرسش بسی بنیادی است،سوالی که ریشه ها را هدف می گیرد،به مصداق این سخن حکیمانه که "من می اندیشم پس هستم" به راستی پس چرا نمی اندیشیم؟


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:اندیشه, توسط s.r
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی :